شهیدعباسعلی جان نثاری
زندگی نامه به قلم خود شهید
اینجانب عباسعلی جان نثاری هستم متولد خرداد ماه 1345 ساکن شهر اصفهان که در خانواده مذهبی با وضعیت اقتصادی ضعیف بزرگ شدم. پدرم دارای شغل آزاد و مادرم خانه دار و دارای یک برادر و دو خواهر می باشم. در مقطع راهنمائی تحصیل می کردم که در سال 1360 احساس کردم دیگر در مدرسه جائی ندارم و وظیفه ای مهم تر از تحصیل بر عهده من و دیگر جوانان گذاشته شده و آن هم دفاع از کشور و بیرون راندن متجاوزین از سرزمینهای ایران اسلامی است. لذا در ماههای پایانی سال تحصیلی کلاس را رها کرده و با دشواری زیاد جهت اعزام به بسیج مراجعه و عازم جبهه های حق علیه باطل گردیدم.
ترک تحصیل و شور و اشتیاق اعزام به جبهه با مراجعه به بسیج داوطلب اعزام گردیدم که بدلیل کمی سن و کوچکی جثه بنده از ثبت نام و اعزام توسط مسئولین بسیج ممانعت بعمل می آمد. بنده با تعدادی از دوستان و همکلاسی که مشکل بنده را داشتند مجبور شدیم برای ادای تکلیف و شوق و ذوق جبهه رفتن ترفندهایی از قبیل دستکاری تاریخ تولد و.. به جبهه ها اعزام شویم. اعزام ما به جبهه همزمان با شروع عملیات پیروزمندانه بیت المقدس بود و با پایان یافتن عملیات بیت المقدس به اصفهان بازگشته و جهت شرکت در عملیات رمضان برای مرتبه دوم عازم جبهه شدیم. در اعزام اول مسئولین به لحاظ کوچکی جثه بنده و تعدادی دیگر از دوستان ما را در یک گروهان سازماندهی کردند که به عنوان دژبان و امورات تدارکاتی کار کنیم ولی خوشبختانه پس از رسیدن به اهواز ما را اشتباهاً به خط مقدم برده و اولین حضور بنده با دوستان در مواجهه با دشمن بعثی رقم خورد. در اعزام دوم این بار به لشکر 14 امام حسین(علیه السلام) اعزام شدیم و بنده که تجربه اول اعزام خود را بعنوان بی سیم چی و تک تیرانداز گردان پشت سر گذاشته بودم خود را بعنوان بی سیم چی معرفی کردم تا شاید در یکی از گردانهای پیاده بروم. در هنگام سازماندهی برادری خوش سیما و خندان در بین افراد چرخ می زد و یکی یکی انتخاب می کرد. به بنده که رسید پرسید شما بچه کجا هستی؟ و چرا جبهه آمدی و... که پس از معرفی خودم او نیز خود را حسن غازی معرفی کرد. این بار نمی دانم بگویم از بخت بد و یا طی مسیر سرنوشت به جای گردانهای پیاده سر از توپخانه 120 میلی متری لشکر امام حسین (علیه السلام) درآوردم. حقیقت اینکه در بین بچه های جبهه شایع بود که اینهائی که توپخانه هستند می ترسند و عقب جبهه هستند و شهید و زخمی نمی شوند که البته با گذشت چند سالی فهمیدم که بود و نبود توپخانه در جبهه ها چقدر تأثیر در عملیات ها می گذارد و آن حرفهایی که می زدند از روی بی اطلاعی افراد بود. به هر حال با گذشت زمان به ادامه خدمت در توپخانه اشتیاق بیشتر پیدا کردم. آن روزهایش مثل همین الان بسیجی بودن افتخار بود. نه اینکه دیگر عضویتها بوده باشد اما بسیجی آزاد بود هر وقت می خواست می آمد و هر وقت می خواست می رفت گردان عوض می کرد به خط می رفت و تابع قوانین دیگر نظامیان نبود. لذا با گذشت چند عملیات و حضور بنده در توپخانه برادر حسن غازی که گفتم خودش بسیجی بود اما اصرار داشت باید پاسدار شوی حتی چندین بار بصورت پرخاشگرانه به من گفت تو حق نداری دیگر با عضویت بسیجی در جبهه خدمت کنی و امروز پاسدار شدن نیز وظیفه و نوعی تکلیف است امروز با گذشت بیست سال می فهمم چقدر آینده نگر بود. چرا که اگر من بسیجی می ماندم معلوم نبود با پایان یافتن جنگ امروز در خط اسلام و رهبری و نظام باشم. همان طور که تجربه نشان داد خیلی ها از گذشته خود پشیمان هستند که چرا جبهه رفتند؟ چرا شهید دادیم؟ چرا دفاع کردیم؟! به هر حال یاد گرفته بودیم که (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوالأمر منکم) در سلسله مراتب حسن غازی نیز فرمانده بود و کسی که روزی ما را مکلف به حضور در جبهه کرده بود امروز اصرار بر پاسدار شدن ما می کرد و خداوند متعال را هزاران بار شاکریم که لیاقت داد در آبان ماه سال 1362 با پوشیدن لباس سبز به عضویت سپاه در آیم.
هر فردی که عازم جبهه های حق علیه باطل می شد مسئول بود اما به جهت اینکه کارها بر اساس تدابیر فرماندهان و مسئولین پیش برود می بایست افراد جدای از مسئولیت دینی و شرعی که داشتند دارای یک مسئولیت سازمانی نیز باشند.
در مقدمه معرفی خودم گفتم که در اولین اعزام به عنوان تک تیرانداز و بی سیم چی مشغول خدمت بودم در مرحله دوم اعزام در سنگر فرماندهی آتشبار به عنوان مخابرات مسئولیت برقراری ارتباط بین قبضه ها با مرکز هدایت آتش و از مرکز هدایت آتش با سایر آتشبارها و دیده بانان توپخانه لشکر را بعهده داشتم. البته در اوایل جنگ هر کس هر کاری که از او بر می آمد دریغ نمی کرد. مخابرات بودم کنار قبضه ها طناب می کشیدم هدایت آتش کار می کردم. تدارکات بچه های آتشبار بودم کار کردن و خدمت به یکدیگر تفکیک و کارها بر مبنای نظم بیشتری پیش می رفت. در ماههای آخر سال 1362 بعد که به منطقه عمومی جفیر اعزام شدیم و یک روز برادر غازی به بنده گفت دیگر از حالت آچار فرانسه بودن و همه کاره بودن بایستی فاصله بگیری و مسئولیت سازمانی پیدا کنی (البته همه می گفتند و همه نیز خودشان همه کاری را برای پیشبرد جنگ و خشنودی امام و رضایت خداوند متعال از جان و دل انجام می دادند.) فرماندهان و مسئولین جهت تقویت توپخانه در سپاه و راه اندازی سازمانهای جدید تصمیم گرفتند که دو آتشبار 130 م م از توپخانه لشکر امام حسین(علیه السلام) جدا کنند و در قالب سازماندهی بنام توپخانه سپاه به کار گیرند. خیلی سخت بود از بچه های لشکر جدا شویم. از هم شهری ها، هم آموزشی ها و... ولی به حکم مسئولین جدا شدیم و گردانی با نام حضرت جواد الائمه(علیه السلام) سازماندهی شد.
آن روزها مدتی را به عنوان جانشین آتشبار خدمت می کردم که فرمانده آن برادر گرامی بزرگوار و دوست داشتنی محمود چهارباغی بود. روزهای پرخاطره و پرمخاطره ای را با ایشان سپری کردیم. یادم هست در آتشبار بر اثر حادثه ای دست چپم شکسته بود و پس از مدتی که گچ آن را باز کردم دستم بطور کامل باز نمی شد.
در آن روزها تازه داشتیم نظامی می شدیم. از جلو نظام می دادیم و صبحگاه برگزار می کردیم و از همان روزها دوست داشتیم انضباط حاکم باشد. در هنگام از جلو نظام چون دست بنده کامل باز
نمی شد. ستونی که بنده در آن بودم تا آخر ناهماهنگ با بقیه ستونها بود. و برادر چهارباغی می گفت بی نظم دستت را بکش و همه آتشبار می خندیدیم
(یادش بخیر) آنقدر خاطرات زیاد و شیرین است که نمی توانم به راحتی بگذرم. برای اجرای عملیاتی در ارتفاعات در منطقه قصر شیرین موضع انتظار را اشغال کرده بودیم. فرمانده آتشبارمان برادر چهارباغی بود و یک نفر امدادگر داشتیم به نام انگشتر ساز، البته امدادگر که نه، ولی می توانست آمپولی بزند و قرصی بدهد در این حد موضع انتظارما نزدیک روستاهای مردم بود. مردان و زنان و بچه های روستائی فهمیده بودند که ما کسی را به عنوان امدادگر داریم. یکی، دو مراجعه آنها را، برای رفع مریضی پاسخ دادیم اما هر چه می گذشت
می دیدیم کار دارد مسیر خود را عوض می کند و همه اهالی برای امداد به ما مراجعه می کنند و در قبال درمان ماست می آوردند، پنیر می آوردند و کار به جایی رسیده که زنان هم می گفتند که آقای به اصطلاح دکتر بایستی آمپول ما را بزند که ما دیگر از آنجا تغییر موضع دادیم.
داشتم می گفتم برادر غازی می گفت عملیاتی در پیش داریم و شما به عنوان فرمانده یکی از آتشبارها بایستی کار کنی از او اصرار و از من امتناع به هر حال حکم بود و بایستی قبول می کردم. اولین تجربه فرماندهی بنده مصادف با عملیات بزرگ خیبر بود. چه مسئولیتی و چه آتشباری و چه ماموریت مهمی، سراسر خاطره، در آتشباری که بنده فرمانده آن بودم افرادی بودند که جای پدر بزرگ من بودند، افرادی بودند با تحصیلات بالاتر از بنده و من فردی با جثه کوچک همان مواردی که ابتدا در مقدمه گفتم.
اولین تجربه فرماندهی بنده و توقعی زیاد تر از حد یک آتشبار (پاسداری کم تجربه) به هر حال همه انقلاب و جنگ و بعد از آن با عنایت حضرت بقیه الله(عج) امورات سپری می شد و می شود...
در پشتیبانی آتش از عملیات خیبر، آتشبار ما در نقطه ای اشغال موضع نمود که با هیچ یک از اصول نظامی تطبیق نداشت چرا که برادران ارتشی با اصول کلاسیک بیشتر تا آن زمان آشنایی نداشتند و خمپاره انداز 120 و توپخانه 105میلی متری آنها پشت سر آتشبارها که 130میلی متری بود اشغال موضع کرده بودند. البته بی دلیل هم نبود، ما برای پشتیبانی از نیروهایی که وارد جزیره مجنون شده بودند و هنوز پشتیبانی آتش قوی نداشتیم به آن موضع رفته بودیم و از طرفی پاتک های شدید دشمن با پشتیبانی آتش توپخانه و هوایی جهت باز پس گیری زیاد بود. ولی بایست این فشارها به حداقل می رسید. به همین منظور آتشبارها ما در تقاطع دژهور و دژ کلاسیه مستقر شد تا بتواند جاده جنوبی منتهی به جزیره جنوبی را که فشار اصلی دشمن از آنجا بیشتر بود زیر آتش قرار دهد.
سابقه نداشت آن قدر آتشبار شلیک کند بچه ها و مسئول قبضه ها دیگر توان نداشتند کار کنند و لوله توپها به قدری داغ شده بود که با گونی خیس خنک می کردند. ماموریت و تجربه اول بنده با آرام شدن حرارت عملیات و پاتکهای آن طی شد و در پایان همین ماموریت پس از یک جابجایی دشمن سنگر به سنگر جای خالی نفرات و قبضه های آتشبارها را گلوله باران کرد و دو نفر از بهترین نیروهای آتشبار بنام (علی اکبر پاپی آقوند و نجات علی نژاد) به درجه رفیع شهادت نائل آمدند (یادشان بخیر و راهشان پر رهرو) و یادش بخیر شهید حسن غازی که در همین عملیات در یک ماموریت خطرناک پشت دژ کلاییه بر اثر گلوله دشمن به شهادت رسید.
کسب مهارت و دانش تخصصی از لازمه فرماندهی کردن بود که می بایستی به آن نیز می پرداختم در اواسط سال 1363 به بنده دستور دادند که باید بروید اصفهان و دوره فرماندهی آتشبار توپخانه را طی نمایید. بنده گفتم ما را چه به این کارها من که سوادی ندارم و توان طی کردن این دوره را ندارم و دوست دارم در بین بچه ها باشم که این بار برادر میرصفیان که آن روز به عنوان جانشین شهید غازی بودند گفت با توکل بر خدا برو دوره و بیا ما کار زیاد داریم. بنده این بار به دستور ایشان بمدت 2 الی 3 ماه به اصفهان آمدم و دوره مذکور را ( به جز دو دوره آموزشی که به اصفهان آمدم) و عملیاتهای بزرگ و کوچکی که در جنوب انجام شد خداوند توفیق شرکت در آنها را از ما سلب نکرد. از جمله این عملیاتها، عملیات بیت المقدس، رمضان، محرم، خیبر، بدر، والفجر3، والفجر مقدماتی، والفجر8، کربلای 3و 4 و 5 و بیت المقدس 7 و دفاع متحرک عراق که در پایان جنگ صورت گرفت.
در پایان متذکر می شویم که بیاییم و نگذاریم جنگ و بلکه از همه مهمتر ارزشهای آن توسط دسته ای انسانهای بی اراده و مزدور داخلی مورد تعرض قرار گیرد.
به امید پیروزی اسلام بر کفر
شهید جان نثاری فرمانده گروه توپخانه و موشکی 15 خرداد بود که در شهریور ماه سال 1390 در عملیات نیروی زمینی سپاه پاسداران علیه ضدانقلاب در شمال غرب کشور به فیض شهادت نائل آمد.
منبع : shohada-esf.ir
زندگی نامه
سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی در سال 1337 در نجف آباد اصفهان دیده به جهان گشود و همچون سایر جوانان، سرگرم تحصیل گردید. با پیدایش جرقه های انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال 59 به کردستان رفت تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را منکوب نماید. او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه های جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بعثی در سِـمت هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف، یکسال فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت. رزمندگان و ایثارگران بسیاری، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادت ها و شجاعت های این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد. در طی سالها با استفاده از مجال هایی از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری 3 مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند. وی در اواسط سال 84 از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت. این فرمانده قهرمان در آخرین دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و سرانجام در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران پیوسته و از فرماندهان شجاع ، پر انرژی ، مدیر و خلاق بود و به همین دلیل حکم مسوولیتهای زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد. شهید کاظمی ، با شروع جنگ تحمیلی ، با یک گروه ۵۰نفره در جبهههای آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد. وی، از همان اول فرماندهی یکی از جبهههای آبادان را برعهده گرفت و در عملیات حصر آبادان و در یکی از محورهای عملیات مسوولیت مهمی برعهده داشت . وی در پایان جنگ تحمیلی همان گروه ۵۰ نفره روز اول جنگ را تبدیل به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه کرد و لشکر را با سلاحهای به غنیمت گرفته شده از عراقیها به یک لشکر زرهی با صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات ، تحویل نظام داد. وی در راهاندازی و شکلگیری نیروی زمینی سپاه به عنوان معاون عملیاتی نیروی زمینی سپاه خدمات شایانی داشت . سردار کاظمی همچنین در سال ۱۳۷۲با حضور در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد . مقام معظم رهبری در همان دوران مسوولیت سردار کاظمی در استان آذربایجان غربی و کردستان حضور پیدا کردند و از برقراری امنیت منطقه توسط سردار کاظمی تقدیر به عمل آورد . در سال ۱۳۷۹حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و نیروی هوایی را از نظر سازمان ، ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی ارتقا داده تا جایی که دشمنان جمهوری اسلامی ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت زده بودند . وی پس از ۵سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه ، در سال ۱۳۸۴حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و طی سه ماه فعالیت شبانهروزی، بیش از ۱۰۰سفر به تمامی یگانهای نیروی زمینی داشت و وضعیت یگانهای نیروی زمینی را از نزدیک بررسی میکرد. سردار شهید کاظمی محور عمده فعالیتهای نیروی زمینی را تقویت و ارتقای یگانهای صفی نیروی زمینی سپاه اعلام کرد و در این زمینه ،خدمات ارزندهای را ارایه داد. وی ، شب شهادت در جلسهای ، ضمن آنکه که حسرت میخورد که چرا شهید نشده و یاران او رفتهاند ، سفارش کرد ، " شهدا خیلی به گردن ما حق دارند ، باید تلاش زیادی کنیم " باید در اردوهای راهیان نور از همه شهدا (ارتش ، سپاه ، بسیج) بگویید ، از خودتان نگویید از دیگران بگویید.از نیروی هوایی ارتش از هوانیروز ارتش ، از شهدای ارتش و جهاد بگویید . وی صبح روز شهادت عازم منطقه شمال غرب شد. حضرت آیت ا... خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی شهادت سردار رشید اسلام، سرلشگر احمد کاظمی و تعدادی از سرداران و افسران سپاه را در حادثه سقوط هواپیما تسلیت گفتند. متن پیام مقام معظم رهبری به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم فقدان شهادت گون سردار سردار رشید اسلام، سرلشکر احمد کاظمی و تعدادی از سرداران و افسران سپاه در حادثه هواپیما، اینجانب را داغدار کرد. این فرمانده شجاع و متدین و غیور از یادگارهای ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسهی بینظیر بود. تدبیر و قدرت فرماندهی او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام داده و او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود. آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت. اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است. اینجانب شهادت این سردار رشید و نامدار و دیگر جان باختگان این حادثه را به همهی ملت ایران به ویژه مردم عزیز و شهید پرور نجف آباد، تبریک و تسلیت میگویم و از خداوند متعال برای بازماندگان این شهیدان، بردباری و قدرت تحمل و پاداش صابران و برای خود آنان علو درجات اخروی را مسالت میکنم. سید علی خامنهای سردار صفوی درخصوص شهدای سانحه سقوط هواپیمای فالکن گفت: سردار" احمد کاظمی" فرمانده نیروی زمینی سپاه، از اولین پاسدارانی بود که در سال ۵۸به سپاه پیوست و رشادتهای زیادی در دوران دفاع مقدس از خود نشان داد . وی اظهار داشت : سردار کاظمی جانباز ۴۵درصد، فرماندهی مدبر و شجاع بود که با پذیرفتن مسوولیتهای مختلف در ردههای فرماندهی سپاه ، نقش موثری در پیروزیهای عملیات جنگی نظیر، عملیات آزادسازی مناطق شمال غرب از دست ضد انقلاب ، عملیات شکست حصر آبادان ، فتح خرمشهر ، فتحالمبین ایفا کرد . وی گفت: سردار کاظمی که حدود پنج ماه فرماندهی نیروی زمینی سپاه را برعهده گرفته بود از نیروهای تحصیل کرده بود که سه مدال فتح و شجاعت را بعد از جنگ گرفت و این اواخر نیز شدیدا به یاد شهدای دفاع مقدس خصوصا ، شهید خرازی و باکری بود.
مقام معظم رهبری هنگام حضور بر جنازه شهید کاظمی :
چشمهایش پُرِ از اشک شد...
دو هفته پیش شهید کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکى اینکه دعا کنید من روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزى که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهى شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتى این جمله را گفتم، چشمهاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد، گفت: انشاءاللَّه خبر من را هم بهتان بدهند!
فاصلهى بین مرگ و زندگى، فاصلهى بسیار کوتاهى است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگى هستیم و غافلیم از حرکتى که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات مىکنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضىها واقعاً روسفید خدا را ملاقات مىکنند، که احمد کاظمى و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند.
ما باید سعىمان این باشد که روسفید خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک لحظهى دیگر، اصلاً نمىدانیم که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه؛ احتمال دارد همین یک ساعت دیگر یا یک روز دیگر نوبتِ به ما برسد که از این مرز عبور کنیم. از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن مرگ هم انشاءاللَّه مایهى روسفیدى ما باشد.
انشاءاللَّه خدا شماها را حفظ کند.
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشییع پیکرهاى فرماندهان سپاه 21/10/1384
خاطرات :
بسیجى بىترمز
شنیدهاید در جنگ مىگفتند بسیجى بىترمز است، این یک معنا و حرف دیگرى داشت؛ اینها خوب عاشق شهادت بودند و پا بر زمین مىکوبیدند. همین شهید عزیزمان، احمد کاظمى را من در جبهه دیده بودم؛ آنچنان اقتدارى داشت که اشاره مىکرد، بسیجىها حرفش را گوش مىکردند. اینطور نیست که بسیجى که عاشق است، مجاز باشد برخلاف امر فرمانده و برخلاف انضباط سازمانى و انضباط عملى در محیط زندگى، یک حرکت بىانضباطى انجام بدهد؛ بهخصوص که دانشجو و شما دانشجوها. ما براى شماها خیلى قیمت قائلیم. مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
سفارش
بابا همیشه به ما میگفت:
«صبحها بعد از خواب و شبها قبل از خواب حتماً یک صفحه قرآن بخوانید، اگر وقت ندارید حتماً یکی دو آیه را بخوانید » روی خواندن زیارت عاشورا هم خیلی تأکید داشت.بعد از نماز صبح من کمتر میدیدم که بابا بخوابد. همیشه برای نماز و قرآنخواندن و همچنین بعضی اوقات رسیدگی به نامهها میرفت. در اتاق پذیرایی و در را میبست و ما فقط میدیدیم که چراغ روشن است..
پدرخیلی در پوشش وظاهرش ساده بود
همیشه دوست داشت ساده ترین لباس را بپوشد.به سر و وضع خانواده خیلی اهمیت می داد که حتما لباسمان نو، تمیز و شیک باشند،اما تنها چیزی که برای خودش مهم بود، تمیزی لباس بود. یک بار بمناسبت روز پدر برایش یک دست کت و شلوار خریدیم. فقط یکبار جهت تشکر از ما پوشید ودیگر ندیدیم که بپوشد . بعضی وقت ها که می خواست بیرون برود و نمی خواست لباس نظامی بپوشد، به من می گفت:"محمد یک کاپشن به من بده بپوشم". یک لباس را آن قدر می پوشید که می انداختیم دور! وقتی داشتیم وسایل شخصی اش را جمع می کردیم، دیدیم چقدر لباس نو داشته و استفاده نکرده است.
یک کیلو موز معادل یک موز
به ندرت پیش می آمد که بچه هایش را همراه خودبه لشکر بیاورد آن روز ظاهراً همسر حاجی جایی رفته بود و حاجی مجبور شده بود، محمد مهدی را همراه خود بیاورد از صبح که آمد رفت جلسه و محمد مهدی را پیش ما گذاشت. جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود یکی را به محمد مهدی دادم تا از او نیز پذیرایی کرده باشم نمی دانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد. محمدمهدی هم پشت سر من وارد دفتر او شد.وقتی بچه را دید چهره اش برافروخته شد، سپس گفت: چه کسی به به او موز داده ، گفتم: حاجی این بچه صبح تا حالا هیچ چیزی نخورده یک موز که بیشتر به او نداده ایم تازه از سهم خودم بود . نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همین الان می روی و جای آن موز یک کیلو موز می خرید و جایگزین می کنی!؟
حاج احمد همیشه یک دفترچه همراه داشت نکاتی که به ذهنش میرسید، مینوشت
حتی اگر پای تلویزیون نشسته بود و نکته مهمی را میشنید که ما فکر میکردیم به سپاه ربطی ندارد با دقت تمام گوش می کرد و با جزئیاتش می نوشت! وقتی سئوال می کردیم این موضوع چه ربطی به سپاه دارد میگفت:«این یک طرحی است که اگر ما در سپاه روی آن کار کنیم، خوب است» نوشتهها معمولاً دو الی سه سطر بود . خوبی دفترچه این بود که اگر ابهامی در مسئلهای داشت یا نکتهای به ذهنش نمیرسید، سراغ دفترچهمیرفت و آن را پیدا میکرد.حتی اگر در حین صحبتهای فردی مطلبی توجهاش را جلب میکرد، وقتی آن فرد می رفت سریع مطلب را یادداشت می کرد.
دانشگاه من نزدیک محل کار بابا بود
و بیشتر شب ها با او بر می گشتم خانه . خب باید صبر می کردم تا کارهایش تمام شود . بعضی وقت ها به ساعت 11 یا حتی دیرتر هم می کشید. به غیر از ماه رمضان به یاد نمی آورم بابا زودتر از 8 شب آمده باشد خانه . من می رفتم در یک اتاقی و مشغول به درس خواندن می شدم . بعضی وقت ها هم دراز می کشیدم و چرتی می زدم. وقتی با بابا بر می گشتیم خانه ، برای من دیگر جانی باقی نمانده بود. اما بابا که قطعا خیلی بیشتر از من دویده بود و خسته شده بود ، در خانه را که باز می کرد چنان سلام گرمی می کرد که انگار تازه اول صبح است و بیدار شده است. می گفت:« خیلی مخلصیم»، « خیلی چاکریم»! همیشه در تعجب بودم که بابا چه حالی دارد با این همه کار و خستگی این قدر شارژ و سرحال است.
شب شهادت
شب شهادتش نشسته بودیم دور هم و حرف می زدیم. حالا که فکر می کنم، می بینم چه لحظات شیرینی بود.
وقتی رسید خانه، یک سی دی با خودش آورده بود. گفت محمد، این سی دی را بگذار ببینیم چیست ! به قول خودش " مشق" هایش را هم پهن کرده بود روی زمین . سی دی یک گزارش ویدیویی بود از عملیات ثامن الائمه . بابا می گفت من خودم تا حالا این فیلم را ندیده ام . هر کس را که در فیلم نشان می داد، می گفت خصوصیاتش این بوده و چه طوری شهید شده است . بیشترشان شهید شده بودند. در فیلم نشان می داد که بابا داشت نیروهایش را توجیه عملیاتی می کرد و فقط یک زیر پیراهنی تنش بود. ریش هایش هم خیلی بلند و به هم ریخته شده بود. حتماً وقت نکرده بود به خودش برسد. اما آن ها که می گفت شهید شده اند، اغلب خیلی تمیز و مرتب و شیک بودند . سعید به شوخی به بابا گفت:« ببین، این جور آدم ها شهید می شوند! تو می خواهی با این قیافه به هم ریخته و نامرتب ات شهید هم بشوی؟!» . بابا به این حرف سعیدخیلی خندید . البته احساس کردم یاد شهادت هم کرده و دلش گرفته و می خواهد با خندیدن هایش ما متوجه نشویم. فیلم که تمام شد، بابا گفت 25 سال از وقتی که این فیلم را گرفته اند می گذرد. ما برای چه مانده ایم و ... یک خرده از این چیزها گفت. شب هم سعید را برد پیش خودش خواباند. صبح که می خواست برود، من دیگر ندیدمش. اما سعید که صبح زود بیدار شده بود که برود امتحان بدهد، بابا را دیده بود و به او گفته بود:«مواظب خودت باش!» پیش نیامده بود سعید چنین حرفی به بابا بزند. همیشه وقتی چیزی به بابا می گفتیم، به همان شکل نظامی جواب می داد:«چشم قربان!». آن روز صبح هم به سعید یک « چشم قربان» محکم گفته بود و رفته بود.
درعملیات «بیتالمقدس» و آزادی خرمشهر
لشکر ایشان در مرحله نخست عملیات و در مرحله آخر آن، توانست نقش فوقالعادهای ایفا کند به گونهای که در روزهای پایانی درگیری «بیتالمقدس» که نیروهای ایرانی، توان کافی برای آزادی خرمشهر نداشتند و تقاضای چند هفته بازسازی را از فرماندهی کردند، در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم ، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تاخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد،گفت ما به مردم قول دادهایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور میتوانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیتالمقدس را شروع کرده بودیم. شهید کاظمی توانست با کمک شهیدخرازی آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر را انجام دهد. ایشان نیروهای عراقی را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد کردند ، با دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای 8 نجف و 14 امام حسین تحت فرماندهی احمد و حسین بودند.و اینگونه بود که در همه عملیاتها تا پایان جنگ، شهید کاظمی بدون استثنا نقش فعال و موفقی داشت؛ وی از افراد مؤثر در آزادسازی خرمشهر بود و این شهر تا ابد، مرهون رشادت کاظمی است. سردار سردارحاج قاسم سلیمانی
شهید کاظمی با اسرای جنگی با رأفت اسلامی برخورد می کردند
و اگر توانمندی خاصی در اسیری می دیدند به او بها می دادند.در لشکر حدود چهل ، پنجاه تا نیروی متخصص عراقی فعالیت می کردند ، بعنوان مثال یک متخصص تانک اسیر شد .وقتی عطوفت ومهربانی حاجی را دید درخواست کرد در لشکر بماند و حاجی او را نگه داشت ، از تخصصش استفاده می شد تا اینکه شهید شد. اسیر دیگری هم بود به نام عبدالله که یک انقلابی عراقی شد.مدتی هم محافظ آیت الله حکیم بود.حتی با بعثی ها درگیر شد.حاجی به همه به چشم انسان نگاه می کرد و درون آدمها را می دید نه ظاهرآنها را . این نحوه برخورد و استفاده از توان آنهاتوسط سردار کاظمی انسان را به یاد اسرای جنگی در زمان پیامبر می انداخت .
وصیت نامه شهید احمد کاظمی
الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهید ان علیاً ولی الله
خداوندا فقط میخواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
نمیدانم چه باید کرد، فقط میدانم زندگی در این دنیا بسیار سخت میباشد. واقعاً جایی برای خودم نمییابم هر موقع آماده میشوم چند کلمهای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید میکردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم. ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمة زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.
راستی چه بگویم، سینهام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود میدانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب ماندهام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.
گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا میبینی، دوست دارم بنده باشم، بندگیام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا میکنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی میباشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر میکنم، میبینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بندة خوب نبود،... دیگر...
حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه میکنم. از درد سختی که تمام وجودم را میگیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بیمنتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همة بندگان خوبت قسم میدهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیقام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، انشاء الله تعالی.
منزل ظهر جمعه 6/4/82
بــه پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقی است
امشب راس ساعت دوازده شب سال جدید میلادی آغاز میشود🎆
بیایید همگی با هم دعا کنیم🙏
سال جدید سال صلح و آرامش برای
جهانیان باشد🎄🎄🎄🎄🎄
هیچکس از خانه اش دور نباشد🏘
لبهای کودکان پر خنده باشد😍
و دنیایشان پر از شادی🎈🎈
در هیچ کجای دنیا جنگی نباشد
کسی در بند و گرفتار نباشد
همه جا فراوانی عشق باشد و امید❤️
و مهربانی و شکوفایی و همدلی😊
به امید جهانی پر از عشق ❤️
و خالی از هرگونه جنگ و تعصبات مذهبی و قومی!🌸
برای همه شما خوبان در سال جدیدبهترینهای جهان هستی
را آرزو میکنم!🎄🌸
esf113
آغاز بارش های شدید در 19 استان از فردا/ تهران 13 میلیمتر باران بارید
🔸نقشینه کارشناس سازمان هواشناسی در گفت و گو با میزان:
🔹به دلیل اینکه جریانات جوی جنوبی در کشور حاکم بود در 24 ساعت گذشته بارش باران بیشتر از برف بود اما در برخی شهرها مانند آبعلی،طالقان، ماکو، ارومیه، خلخال، جلفا،تبریز و اسد آباد شاهد بارش برف بودیم.روز گذشته بیشترین بارش ها از قم و ایلام گزارش شد. تهران نیز 13 میلیمتر بارش باران داشت.
🔹این سامانه امروز در استان های خوزستان،چهارمحال، اصفهان، شمال یزد، سمنان، خراسان رضوی، شمالی و گلستان فعال خواهد بود. در پایتخت بارش های پراکنده رخ می دهد اما پدیده غالب پایتخت مه گرفتگی است.
🔹با ورود سامانه بارشی جدید از روز سه شنبه برای استان های خوزستان،لرستان،اصفهان،شمال خراسان رضوی، چهارمحال و بختیاری،کرمانشاه،کردستان ،همدان،مرکزی،جنوب اردبیل، جنوب آذربایجان های شرقی و غربی،قزوین، البرز، مازندران، سمنان، تهران،قم و خراسان شمالی بارش های سنگین باران پیش بینی می شود.
میزان
حسین شریعتمداری: نمیدانیم چهکسی طرح تقلب در انتخابات ۸۸ را به ایران منتقل کرد/۹ دی پایان تمام فتنهها نیست
مدیرمسئول روزنامه کیهان:
🔹در آوریل ۲۰۰۸، مشاور اسبق رونالد ریگان، رئیسجمهوری اسبق آمریکا، مسئول میز ایران در CIA، مسئول میز ایران در پنتاگون و دو نفر از ایران، نشستی را برگزار کردند.
🔹ردپایی از حضور دکتر ابراهیم یزدی هم در این نشست وجود دارد- که البته به قطع یقین نمیتوان این موضوع را مطرح کرد- و در آن نشست، طرح احتمال تقلب برای انتخابات ایران مطرح شد.
🔹اینکه چه کسی طرح احتمال تقلب را در انتخابات ۸۸ مطرح کند، بسیار مهم بود، چرا که این فرد باید شخصی مطرح باشد تا بتواند موضوع تقلب را بیان کند.
🔹ما از اینکه تصمیم آن جلسه را چه کسی به داخل کشور منتقل کرد، دقیقاً اطلاع نداریم.
🔹اما دو - سه ماه پس از آن نشست، آقای هاشمی رفسنجانی احتمال تقلب را مطرح کرد.
🔹۹ دی پایان همه فتنهها نیست چرا که درگیری ما با آمریکا، ماهوی است و تا زمانی که اسلام ناب حاکم باشد و آمریکا بر خوی استکباریاش تأکید میکند، این درگیری ادامه دارد.